خب، این سورس کدی که فرستادی مال صفحه شنیده هاپدیا دربارهی فیلم "زن بیونیک" هست. بذار برات بگم چه خبره تو این فیلم و دور و براش، انگار داریم با هم گپ میزنیم سر یه فیلم باحال قدیمی.
ببین، "زن بیونیک" یه سریال علمی-تخیلی و اکشنه که تو دهه ۷۰ میلادی خیلی طرفدار داشت. داستانش از یه کتاب به اسم "سایبورگ" اومده. قضیه از این قراره که یه ورزشکار حرفهای تنیس به اسم جیمی سامرز، تو یه حادثه چتربازی خیلی بد آسیب میبینه. فکر کن، از آسمون مثل سنگ میافته پایین، شانس میاره لای شاخههای درخت گیر میکنه وگرنه... بگذریم!
خلاصه، آقای اسکار گلدمن (رئیس یه سازمان اطلاعاتی خیلی سری) و دکتر رودی ولز (یه دانشمند نابغه) میان وسط و جیمی رو با قطعات "بیونیکی" نجات میدن. بیونیک یعنی چی؟ یعنی قطعات مکانیکی و الکترونیکی پیشرفته که جایگزین اعضای آسیبدیده بدن میشن و قدرتهای خارقالعاده میدن. همون قضیه "مرد شش میلیون دلاری" رو یادت میاد؟ این سریال در واقع اسپینآف اون سریاله، یعنی از دل اون بیرون اومده.
حالا جیمی چی بیونیکی میشه؟ یه گوش راست بیونیکی داره که صداهای خیلی آروم و فاصلههای خیلی دور رو میشنوه، یه بازوی راست خیلی قوی داره و دو تا پا که میتونه با سرعت بالای ۹۰ کیلومتر در ساعت بدوئه و پرشهای خیلی بلند بکنه. اصلا یه پاوریه واسه خودش! بعدش هم میشه یه مامور مخفی برای سازمان اطلاعاتی علمی (OSI) و ماموریتهای خیلی خطرناک رو انجام میده، در کنارش هم معلمی میکنه تو مدرسه، یعنی زندگی دوگانه جاسوسی و معلمی!
سریال خیلی گل میکنه، هم تو آمریکا و هم مخصوصا تو انگلیس. جوری که تو انگلیس تنها برنامه علمی-تخیلی میشه که رتبه اول رو تو کل برنامههای تلویزیونی قرن بیستم میگیره. سه فصل پخش میشه، اول از شبکه ABC بعد فصل آخرش میره شبکه NBC. بعد از اینکه تموم میشه، چند تا فیلم تلویزیونی هم ازش میسازن تو دهههای ۸۰ و ۹۰. یه سری هم از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ توی شبکه Sci-Fi Channel دوباره پخش میشه. سال ۲۰۰۷ هم یه بازسازی ازش میسازن که اصلا موفق نمیشه و زود کنسل میشه.
داستانش پر از ماجراهای جاسوسی و علمی-تخیلیه. جیمی با دشمنهای مختلفی روبرو میشه، از جمله "فمباتها" (Fembots) که رباتهای زن خیلی قویان، و یه دانشمند دیوونه که میخواد با یه دستگاه آخرالزمانی کل زندگی رو روی زمین نابود کنه. ماموریتهاش اغلب شامل کارهای مخفیه، مثلا نقش راهبه، پلیس، دانشجو، مهماندار هواپیما، خواننده و کشتیگیر رو بازی میکنه. گاهی هم از مهارتهای تنیسش استفاده میکنه و با شاگردهای مدرسهاش تو اوهای ماجراجویی میکنه.
مثل سریالهای جاسوسی اون موقع، جیمی رو زیاد میدزدن (معمولا با کلروفرم یا نوشیدنی مسموم) و تو موقعیتهای خطرناک قرار میدن که باید با قدرتهای بیونیکیاش فرار کنه. یه جورایی کلیشهای میشه، همیشه دست و پاش رو میبندن به یه بمب ساعتی و اونم راحت فرار میکنه. البته یه بار هم دستبند زده بودن به دوستش، اونجا دیگه نمیتونست از زور بازوش استفاده کنه چون دست دوستش کنده میشد!
تو سریال، نشون میدن که قدرتهای جیمی محدودیت هم داره. مثلا تو یکی از قسمتها، از یه ساختمون خیلی بلند میپره پایین و پاهاش آسیب خیلی جدی میبینه. یا هوای خیلی سرد روی قطعات بیونیکیاش اثر میذاره و کارکردشون رو مختل میکنه (این قضیه برای استیو آستین هم اتفاق میفته). ولی گوش بیونیکیاش چون داخل بدنه، معمولا از این مشکلات در امانه.
یه نکته جالبش اینه که استیو آستین (مرد شش میلیون دلاری) گاهی برای انجام ماموریتهاش به خشونت متوسل میشه، ولی جیمی بیشتر سعی میکنه غیرخشونتآمیز عمل کنه و کمتر پیش میاد از زور بیونیکیاش مستقیما علیه آدمها استفاده کنه (و حتی وقتی هم استفاده میکنه، هیچوقت به قصد کشتن نیست).
قسمت آخر سریال یه جورایی به سریال "زندانی" ادای دین میکنه. جیمی یه دختر کوچولو بهش میگه "خانم ربات" و اون یکم دلخور میشه از این قضیه. مثل استیو آستین تو کتاب اصلی "سایبورگ"، جیمی هم باید با این واقعیت کنار بیاد که کاملا انسان نیست. بعد از سه سال ماموریتهای پشت سر هم، استعفا میده. ولی مسئولین نمیذارن به همین راحتی بره و میخوان ببرنش یه جای امن که تحت نظر باشه. اون فرار میکنه ولی آخرش میفهمه با وجود قطعات مکانیکی، هنوز همون آدمه و برمیگرده سر کارش تو OSI، ولی با ماموریتهای کمتر و وقت آزاد بیشتر.
در کل، "زن بیونیک" یه سریال خاطرهانگیزه از دهه ۷۰، با یه قهرمان زن قوی و قدرتهای باحال بیونیکی. شاید جلوههای ویژهاش الان قدیمی به نظر برسه، ولی داستانهاش هنوز هم جذابه و برای طرفدارای علمی-تخیلی و اکشن یه نوستالژی حسابی به حساب میاد. لیندسی واگنر هم که نقش جیمی سامرز رو بازی میکرد، واقعا خوب از پس نقش بر اومده و خیلیها تصویر "زن بیونیک" رو با چهره اون میشناسن.